- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
پیـمبرزاده هستی شیـوۀ اعجـاز میدانی بگو با جامعه مقداری از اسرار پنهـانی تو مصباحالهدایی و کلامت نور در نور است بهاران را نشان دادی درآن عصر زمستانی هدایت میکنی سرسختهایی چون جُنیدی را به پشت ابر تیره، کِی شود خورشید زندانی؟ کجای این جهان دیدند شیخی پیر از طفلی به یکباره بیامـوزد چـنین رسم مسلمانی علی الظاهر تو کودک بودی اما یک «ولی الله» که میبردند نامت را علی جویان به حیرانی تو روح عدلی و حقاً توانستی به حرف حق ستون کاخ ظلمت را چنان زینب بلرزانی تو و بزم شراب و باز تکرار جسارتها ملائک با تو میگریند وقتی روضه میخوانی دلی که بیتو میماند بیابان است میخشکد نگاهت نور خورشید است دریک صبح بارانی شبیه بادسرگردان، میان صحن میچرخم و میگویم به آنهایی که میآیند مهمانی گدای سامرا بودن شرف دارد به "اربابی" بیا مسکین در این خانه که پشت در نمیمانی بیا که سفره احسان در این بیتالکرم پهن است چه خوانی وچه احسانی چه روزی فراوانی منم خردهگدایی که کریمی چون تو را دارم تو هم آنی که دستم را گرفتی کمتر از آنی پـریـشـانـم پـریـشان هـوای سـامـرای تو زیارت هست پایان دلانگـیز پـریـشـانی
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
با نگاهت، حسِ باران را روایت میکنی لابـلایِ جـامـعـه، ما را هـدایت میکنی تو به احسان شهرهای، من هم به دستانِ تهی دستِ خالی آمدم سویت، عنایت میکنی؟ مثلِ کوه آرام، همچون رود، شفاف و زلال ساده و بیپرده، خوبی را حکایت میکنی کولـهباری از گـناه آوردهام هـمراهِ خود شک ندارم عاقبت، من را کفایت میکنی موقعِ ناچاریام، از من حمایت کردهای من یقین دارم، قیامت هم حمایت میکنی آه باران! تشنهام؛ لطفی کن و بر من ببار آه دریـا! کِی برایِ من سقـایت میکنی؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
مدهوش میشد کوچه با عـطـر عـبایت با هر قـدم گـل میشکـفـت از ردّ پایت همسایه نه، یک شهر نه، اصلاً جهانی مـیبــُرد نـان از ســفـرۀ بـیانـتـهـایـت وقـتـی بـرای درد دشــمـن هـم دوایـی، کی میشـود درمـانـده بـاشـد آشـنـایت؟ پَــر دادهام امـشـب بـه یــاد تـو دلــم را تا گوشهای از صـحـن پـاک سامـرایت از ظلمها عـمری دلت خـون بود، آری آن زهـر، مـرهـم شد بـرای دردهـایـت لبها به هم میخورد با سوز مناجـات مـیسـوخـتـی در ربّــنـای بـیصـدایـت عمری دلت با روضهها در کـربلا بود در روز آخر حجـره شد کـربوبـلایت
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
امشب دوباره در زمین شور و نشاط دیگر است در آسمان دین حق ماهی دگر جلوهگر است در شادی و شور و شعف اندر جنان پیغمبر است این جلوۀ ایزدنما از نسل پاک حیدر است این گلبن عترت که پاک و طیّب است و طاهر است فرزند زین العابدین مولا امام باقر است امشب در عالم جلوهگر ماهی دلارا آمده شادی و شور دیگری در شهر طاها آمده باقر گـل زین العـبـاد امشب به دنیا آمده با خلق و خوی مصطفی با عطر زهرا آمده شادان دل اهل ولا در این شب میلاد شد بر کل هستی جهان زینت گل سجـاد شد داد هدیهای بر خاکیان امشب خدای ذوالمنن پنجم گل عصمت رسید از فاطمه بنت حسن حور و ملائک از شعف دورش تمامی حلقهزن این گلبن زهرا نشان از دل برد رنج و محن مهر و ولای این پسر از عـالـم بالاستی بعد از امام ساجدین بر کل خلق مولاستی از نسل احمد باشد و خوی و خصالش حیدریست این ماه روی هاشمی ماه جمالش حیدریست گنجینۀ علم نبی این مه کمالش حیدریست باقر چو جد خود حسین جاه و جلالش حیدریست باقـر لـقـب نـجـل عـلی، عبد مـؤیّـد آمده بـر یـاری دیـن خـدا، دوم مـحــمـد آمـده دل در شب میلادتان گردیده مهمان شما تنها نه من اهل ولا بنشسته بر خوان شما شرمندهام مولای من از لطف و احسان شما ای منشاء جود و کرم دستم به دامان شما با یک نگه از سوی تو پاک و مطهر میشوم محبوب ذات کبریا با مهر حیدر میشوم من از نخستین روز عمر مولاگدای این درم شکر خدای مهربان من با ولای حـیدرم امشب امام عاشقان پر کن ز رحمت ساغرم بر سائل کویت ز لطف بنما نگاهی از کرم مهر و ولایت را خدا بنهاده اندر سینهام عیدی من را کن عطا امضاء نما مدینهام بر قلب ما روز نخست تابیده نور رحمتت دارالـولای انـبـیـا بـقـیـع کـنـار تـربـتـت ای نور چشم ساجدین جانم فدای غربتت قبرتو بیشمع و چراغ دشمن شکسته حرمتت قبرت ز ظـلـم دشمنان مانده میان آفـتاب ای آفـتـاب فـاطمه بر قلب زارمن بـتاب دل پر زده سوی بقیع اندر شب میلاد تو گشته قلوب شیعیان از لطف یزدان شاد تو ای غنچۀ باغ ولا دل کرده امشب یاد تو قلب( رضا)روشن شده مولای من ز امداد تو از بس کریمی ورئوف من در پناهت آمدم سوی تو در آرزوی نیـمـهنگـاهت آمدم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
عرش غوغا شد رسیده شهریار مصطفی در زمـسـتان آمده اصل بهـار مصطفی در مـیان عـرشـیـان هـمنـام احـمـد آمده کیست او چارم شه والامـقـام مـرتضی اوّل ِمـاه رجـب مــاه تـمــام مـرتــضـی او شکافنده به علم و محرم سرّ خداست آمده شـمـس الضّـُـحای آسـمـان فـاطـمه اخـتـر تـابـنـدهای از کهـکـشـان فـاطـمه گوهری پیدا شده از وصل دو دریاست او در جـبـین اوست پـیدا نـور ایمان حسن در جـمـال او هـویدا باغ رضوان حسن امّ عــبــدالله زاده مــجـتـبــای دیـگــری شد معطر عرش حق از عطر گلزار حسین آمده یک آیـنـه بر مـاه رخـسار حـسـین میشـود او ذوالـفـقـار در نـیـام کـربـلا
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
چـو اشک، پـردهنـشـین جـمـال دلـدارم به شوق نیـمـهنـگـاهش، هزار دل دارم اگرچه در صف عشاق، نیست مقـدارم "بهای وصل، اگر جان بود خـریـدارم" شده است محضر او نیمههای شب حاضر غـلام و نـوکـر درگـاه حـضـرت بـاقـر چو پرده از رخ زیبای او خدا برداشت به خاک مقدم او قبله سر به سجده گذاشت به پای فاطمه سجاد، ریخت آنچه که داشت بدون پرده بگویم، که مادرش گل کاشت نماز شوق بخوان عبد سرمد آمده است بگو به خلـق، دوباره محـمـد آمده است ببـنـد حجـلـۀ گـل، گـل بریـز در پـایش بـبـین جـمـال خـداونـد را به سـیـمـایش بگـو درود خـدا بـر سـرشـت و آبـایـش بخـوان سلام خـلائق به روی زیـبایـش نسیم روضۀ رضوان، شـمـیم انـفاسـش بهار، گم شده در کـوچههای احساسـش چو در مـیانۀ گـهـواره میزنـد لـبـخـنـد کـبـوتـر دل جـبـریـل مـیرهــد از بـنـد به قطره قطرۀ اشکش، به چشم او سوگند ز غیر او به خـدا زود میشود دل کـند نوشته با خط زر، خطّ سرنوشت اینجاست بهشت از که بجوئیم تا بهشت اینجاست طلایـهدار بـهـشـت اسـت زائـر کـویش هـزار لـیـلـۀ قــدر اسـت لـیـلـۀ مـویـش سجـود میکـند عـالـم به طـاق ابـرویش هـزار بوسه بچـیـنـد فـرشـته از رویش خدای کعـبۀ دنـیـایی از نـجـوم است او چراغ شب زدگان، باقرالعـلوم است او رسیـده آنکه خـدا مـنـصب امـامـش داد ز تـیـغ عـلـم لـدُن، قـدرت قـیـامـش داد عبای سلـطـنـتی هـدیه بر غـلامـش داد ندیـده خـتـم رسـل بـارهـا سـلامـش داد به روز حشر، که دلها ز بیکسی تنگ است بدون مُهر ولایش، کُمیت ما لنگ است به چـهـره، آیـنـهای مـحـو کـبـریـا دارد اگر به کعبه صفاهست از او صفا دارد سخا و جود و کرم همچو مجـتبی دارد مدال جان به کـف از شـاه کـربـلا دارد دوباره حاجت سینهزنان روا شده است به یـاد او دل ما بـاز کـربـلا شـده است ضریح و مقـبرۀ خاکیاش بهشت برین ز اشک زائر او گشته خاک، عطرآگین هـزار مـرتـبـه با گریه جـبـرئـیل امـین به روی سینۀ پُر سـوز من نوشته چنین دلی به وسعت عشـقـش وسیع دارم من هـنـوز حـسـرت طوف بـقـیـع دارم من دمـی که آه ز دلهـا رحــیـل مـیبـنــدد مـسـیـر اشـک مرا رود نـیـل مـیبـنـدد چو آفـتـاب بـه قـبـرش دخـیـل میبـنـدد ز شـعـله راه به روی خـلـیـل مـیبـنـدد دوباره در وسط جشن، مضطرم کردند ضریح سیـنه هر شیعـه را حـرم کردند
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
دنـیـا سـیـاه بـود کـه نـوری بـلـنـد شـد خـورشـیـد از کـرانـۀ دوری بـلـنـد شد در بین شـهـر نـغـمـۀ شـوری بلـند شد در دشت جهـل، سرو شعوری بلند شد بـالاتـریـن تـفـکـر آدم!، خــوش آمـدی کامـلترین تعـقـل عـالـم!، خوش آمدی مکـتب نـشـسـته بود که ناگـاه پـا شدی در عـصرِ لال بودن منبر، صدا شدی بـر شـانـۀ تـفـکــر شـیـعـه عـبـا شـدی تو پـنـجـمـین تـشـرف تـوحـید ما شدی در جـادۀ شریـعـت نُطـقَت، مسافـریم ما شـیـعـیـانِ خـط به خـطِ قـالَ باقـریم تـو امــتــداد نــافــلــه هـای مـحــمــدی تـعـقـیـبهـای بـعـد عـشـای مـحـمـدی شــخـصـاً کـلــیـددار حـرای مـحـمـدی آئــیــنــۀ تـــمـــامنــمــای مــحـــمــدی تصویـر با مـلاحت روح خـدا!، سـلام ای دومـین پـیـمـبـر ایـمـان ما!، سـلام بر روح هرچه علم، بدن کیست مثل تو طوبای فـهم، بین چـمن کیست مثل تو شیـرین ترین بیان سخن کیست مثل تو تلفیقی از حسین و حسن کیست مثل تو! مـهــتـاب بـام ایـن دو بــرادر درآمــده ایـنگـونـه دلـربـا شـدن از تـو بـرآمـده در کوچهباغِ بحث شـبی که قـدم زدی تـنـهـا ز لـفـظِ آیـۀ تــطـهـیــر دم زدی بر قلـّـههـای قـلب نَـصاری عـلم زدی زیـبـاتـریـن مـنـاظـرههـا را رقـم زدی پس واجب است از هُنرت استفاده کرد بـایـد فـنـون بـحـث شـما را پـیاده کرد ای خوشبهحال هرکه درت را رها نکرد خود را کـنار سـفـرۀ بیـگـانه جا نکرد هـنگـام فـقـر غـیر شما را صدا نکـرد آنکس زُراره شد، که به زر اعتنا نکرد ظرف مرا شکستهسبویَت کُنی خوش است ما را به جبر جابرِ کویَت کنی خوش است در صُلح آب و آتش ما جنگ نیست که آن دل که مبتلای تو شد تنگ نیست که ذاتی که جنس آینه شد سنگ نیست که هرکس کُمِیت عشق تو شد، لنگ نیست که اهل قـلم؛ به نون و قلم؛ هست چاکرت ای هرچه شاعر است به قربان شاعرت باید برات گـنـبـدی از زر درست کرد رو به مزار خـاکی تو در درست کرد عطر نفیسی از گُل قمصر درست کرد پـائـین پایِ قـبر تو مـنـبـر درست کرد صحن تو را شبـیه گـوهرشاد میکـنیم خـاک بـقـیـع را حـسـنآبـاد مـیکـنـیـم تـــو یــا کــریــم زادۀ آســیـبدیـــدهای در ابـتــدا بـه آخِـرت غــم رســیـدهای دردی ز جنس خار مغـیلان چـشیدهای در اوج کـودکی چه عـذابی کـشـیدهای سر نـیـزهها کـتاب خـدا را گـسـیخـتـند در پیـش چـشم تو سر جد تو ریخـتـنـد
: امتیاز
|
مدح و منقبت امام محمد باقر علیهالسلام
دلم پر میزند امشب براى حضرت باقر كه گويم شرحى از وصف و ثناى حضرت باقر نديده ديدۀ گـيتى به عـلم و دانش و تقـوا كسى را برتر و اعلم به جاى حضرت باقر ز بهر رفع حاجات و نياز خويش گرديده سلاطين جهان يكسر گداى حضرت باقر زبان از وصف او الكن، قلم از مدح او عاجز كه جز حق كس نمیداند بهاى حضرت باقر نزايد مـادر گـيـتى ز بهـر خدمت مـردم به جود و بخشش و لطف و سخاى حضرت باقر به ذرات جهان يكسر بود او هادى و رهبر كه جان عالمى گردد فداى حضرت باقر برو كسب فضيلت كن چو مردان خدا اى دل ز بحر دانـش بیمنـتهـاى حضرت باقـر اگر گردد شـفـيع ما به نـزد خالـق يكـتـا به هر دردى شفا بخشد دعاى حضرت باقر ز اندوه و غم و محنت بود آسوده و راحت به زير سايه و تحت لواى حضرت باقر
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
ایکه از عطرِ نگاهت سازِ باران میچکد یمنِ هرچه مقدمت خیرِ فراوان میچکد بسکه از چشمِ تو بسمِ اللهِ رحمن میچکد هر زمان لب تَر کنی آیاتِ قرآن میچکد روشنی بخـشـیده عـالم را بهـارِ دانشت میدرخـشد ماه و اَنجُم در مدارِ دانشت گبر و کافر از نگاهِ تو مسلمان میشود عالَم از نیمهنگاهت غرقِ عرفان میشود یثربِ تـفـتـیده از یُمنت بهاران میشود عقلها از فهم و ادراکِ تو حیران میشود مکـتـبِ ما تا ابد الـهـامِ قال الباقر است عزتِ اسلام و دین با نامِ قال الباقر است بـاقــرِ آلِ عـبـا ای مـقـتـدای عـاشـقــان دانش از نامِ تو آوازه گرفـته در جهـان دامنِ سـبـزِ تو گـشـته مـأمـنِ افـلاکـیان نامِ تو شد سیّد و بحـرالعـلـومِ شیـعـیـان پای دَرست شانـههای ماه زانـو میزند در ثنا و مدحِ تو خورشید هوهو میزند باقرالعِلم است و حقّا وارثِ علمِ خداست شهریارِ مُلکِ دین و عطرِ پاکِ انبیاست در نگاهش خاطراتِ درد و رنجِ کربلاست با زبانِ کودکی مرثیه خوانِ لالههاست سـیـنـهاش گـنجـیـنۀ آیاتِ قـرآنِ نـفـیـس مملو از نورِ خدا و دانش و فِقه و حدیث آمـده مـاهِ رجـب مـاهِ مـنـاجـات و دعـا بارالهـا چـشـمِ ما و لـطـفِ بـیحـدِّ شما چـنـتۀ خالیِ ما و این همه جـرم و خطا عفـو کن ما را بحقِ پنـجـمـین نـورِ ولا با دعای یا مَن اَرجُوهَت دلم بیتاب شد در مسیرِ بندگی از جامِ تو سیراب شد!
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
مـدیـنـه بـار دگـر، جـلـوهای دگر دارد شمیم عـاطـفـت از پـیـش، بیـشتر دارد به کوچه باغ مدیـنه، گـلاب میپـاشـند نسیم عشق، از آن رهگذر، گـذر دارد گُلی شکفت؛ که محراب سبز طاعت حق ز اشک نیمهشب او، شکوه و فر دارد مهی دمید، که در آسمان دانش و فضل رُخش، نشانه ز والشمس و القمر دارد به اهل عـلـم بـگـو، بـاقـر الـعـلـوم آمد کسی رسـیـد که از رازهـا خـبـر دارد کلام اوست پُر از این حلاوت و، پیداست به روی لعل لبش، تُنگی از شکر دارد به شکـر این گل نـورسـته، سیّد سجّـاد دوبــاره سـجـده به درگـاه دادگـر دارد بـه شـوق دیـدن گـلـزار آرزو و امـیــد پـدر نـظـاره بـه رخـسـارۀ پـســر دارد پُرا ز شمیم بهـشتی شود فضا، این گُل ز روی غنچۀ خود چون که بوسه بر دارد رواست گرکه بگویم حسین، از قدمش ز اشک شوق به دامان خود گُهر دارد از آن سپیده که سر زد ز چهرهاش، دیدند که در فـروغ رُخش، جلـوۀ سحر دارد ز شوق مقدم دریا شکاف علم و کـمال به هر که مینگـرم، عـالمی دگر دارد بـیـا بـه بــزم ســرور ســلالــۀ زهــرا که فاطـمه به چـنین محـفـلی نظر دارد سعـادتیست کسی را که از محـبّت او بــرای آخــرتـش تــوشــۀ ســفــر دارد در آرزوی مدینه «وفایی» از ره دور در انتـظـار نگاهـش دو چـشم تر دارد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
بـیـگــانـه نـیـسـتـم، ولـی بـیلـیـاقــتـم در نوکری به محضرتان کم سـعـادتم کم گـفـتهام ز غـربـت و تنـهـایی شما من را بـبـخـش خـواهـر آقـای کـربلا تو بیکـرانترین نفسِ خواهرت شدی در شام و کوفه یار و کَسِ خواهرت شدی تو پا به پای زینب و یک کاروانِ عشق غربت کـشـیـدهای دَمِ دروازۀ دمـشـق در کـربـلا مقـابلِ چـشمانِ مضطـرت پـاشـیـده شد ز هم، تَنِ پـاکِ بـرادرت رأسِ بـریـده دیـدهای و نـیـزه دیـدهای کِی از حسینِ بیکفـنت دل بریدهای؟! هم کَعبِ نیزه خوردهای از نانجیبها هم دیدهای حکـایتِ شَیبُ الخَـضیبها گودال رفتهای و غـمش را چـشیدهای تو کـمتر از مـصـیبتِ زینب ندیـدهای همـراهِ فاطمه به سر و سینه میزدی حـرفی ز بیکـسیِ خود اما نـمیزدی بـانوی کـربـلا، سر و جـانم فـدایـتـان من را بـبـخـش، کـم بـنـوشتم برایـتان اصلا خودِ تو خواستهای اینچنین شود تا زیـنبت یگـانـه صبـورای دین شود مانندِ مجتبی که خودش را غریب کرد ذکرِ حسین را به دو عالم مُجیب کرد مانند او که خواست حسینی شود جهان میخـواست کـربـلا بشود قـبـلۀ زمان بــانـو تـو هـم فـدایـیِ ایـمـانِ زیـنـبـی محـوِ صدای گرمِ حسین جانِ زیـنـبی ای کوثرِ علی، تو خودت جانِ عـفتی هم کُفْوِ زیـنبی و تو هم کوهِ عـصمتی لطفـت هـمیشه شاملِ احـوالِ نوکـرت جـایم بـده به زیرِ پَرَت، جانِ مـادرت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها قبل از رحلت
کمتر کسیست در غـم من انجمن کند از من سخن بیاورد، از من سخن کند »دلهـای جـمـع را کـند آشفـته یاد من راضی نمیشوم که کسی یاد من کند« یـاد آورم ز قـاسـم و عـبـّاس و اکـبرم چشمم نظر چو بر گل و سرو و سمن کند غوغای کربلا، غـم کوفه، حـدیث شام جان بر لبم رسانَد و خون، قلب من کند ما را خرابه، جای شد و هیچ کس نگفت: باید که لاله جلوه به صحـن چـمن کند از بازگـشـتمان به مـدیـنه کـنـایتیست هر کاروانِ خسته که رو در وطن کند بار مرا اگر چه اجل بسته است و باز خوش روبهرو مرا به حسین و حسن کند شـرمـنـدۀ مـحـبـّت زیـنب شـوم که آه! بـاید دوبـاره جـامـۀ مـاتـم به تـن کـنـد وقـتی کـفـن بـرای مـن آمـاده میشـود او بـاز گـریـه بـر بـدن بـیکـفـن کـنـد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
ای که وجود پاک تو آئـیـنـۀ زهـراست هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست هر جا تو باشی خواهرت آنجاست بیتردید هر جا تو باشی ردّ پایی از برادرهاست امـا تو پـنـهـانی در این پـیـداییِ روشن اینگونه پیدا بودنِ پنهان عجب زیباست! تو زینبی تو اُمِّ کـلـثـومی؛ یکی هـسـتید »صغری» و «کبری» چیدن تاریخ بیمعناست در خطبههایت خطبههای فاطمه جاریست در خطبههایت خطبههای مرتضی پیداست تو خطبه خواندی کوفه و شام از نفس افتاد این حرفها تیز است، برندهست، بیپرواست از شعلههای شعرهایت سوخت جان شهر در سینۀ مردم هنوز از گریهات غوغاست از آن روایتهای سوزان میشود فهمید در سینهات تا لحظۀ پرواز عاشوراست
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
ای نامـۀ سـر به مهـر مکـتـوم ای مــادر صـبـر، اُمِّ کـلـثــوم! ای لالــۀ بــوســتـــان احــمـــد ای حاصل وصلت دو معصوم مجـهـول جهـانـیان، چو زهـرا چون زهره، ولی به عرش، معلوم نان و نـمـک تو خـورده مـولا در آن شـب واپـسـیـن مـحـتـوم مـانـنـد حـسـیـن، گـشـته جاری آوازهات از حـــجـــاز تـا روم شــرمــنــدۀ خــطــبـۀ بـلـیـغـت مـنـظـومـۀ هـر کـلام مـنـظـوم در صبر و وقار، همچو زینب پـرونـدۀ ظـلـم کـرده مـخـتــوم هم ظلـمـت کـوفـه از تو نابـود هـم شـام سـیـاه، از تو مـعـدوم جـانـم بـه فــدای خـاک پــایـت ای سـرو خـمـیـده، اُمِّ کـلـثـوم!
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی تمام عـمر زیر سـایـۀ تـاج سـرت باشی صدف باشی و بیاندازه فکر گوهرت باشی خودت میخواستی تحتالشعاع خواهرت باشی نوشتی در کتاب فاطمیون خط به خط "زینب" قدم برداشتی گفتی فقط "زینب" فقط "زینب" مدینه از حسن هم یک نفر مظلومتر دارد همان خواهر که از حال دل خواهر خبر دارد فدای اُم کـلـثومی که فرمان از پدر دارد که جای خویش زینب را همیشه در نظر دارد برای یاری زهرا، دو دم را مرتضی آورد علی میخواست تا زینب دوتا باشد، تو را آورد قسم بر غربت تاریخ؛ این ترفند ممکن نیست دروغ محضشان کافیست؛ این پیوند ممکن نیست علی باشد به این وصلت رضایتمند؟ ممکن نیست به تیغ خشمگین مرتضی سوگند؛ ممکن نیست فلانی را بگو شهر نـبی دروازهای دارد نمیداند مگر که هر کسی اندازهای دارد در این مکتب که حفظ شأن کعبه میشود لازم تویی کعبه، که گرد تو جوانان بنیهاشم برادرزادههایت از ادب پیش تو چون خادم حجابت قامت اکبر، رکابت زانوی قاسم چنان عباس، جانت از وفاداری لبالب بود که بعد از کربلا کارت علمداری زینب بود شنیدم ساربان نامهـربانی کرده با سرها سوار ناقه خـواهرها، سوار نی برادرها چهل منزل شدی سنگ صبور داغ مادرها چهل منزل کشیدی خار از پای کبوترها گمانم خوب فـهـمیدی پریشانی زینب را که بستی با سکینه زخم پیشانی زینب را
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
ای پـلـههـای مـنــبــر تـو آسـمــانهـا پامنبری روضههایت، روضهخوانها مثل امیـرالمـؤمـنـیـنی، خـطـبـههـایت پیچـیـده در گـوش زمانها و مکانها ای سایهبان عصمت تو ماه و خورشید ای در پــنـاه غـیـرت تـو ارغـوانهـا هر تازیـانه خطی از غـمنـامهات بود ای شانههـایت شرح حال نیـمهجانها هـمـراه زیـنب بـیـن گـودالِ تـفـحـص گـشـتی به دنـبال نـشان از بینشانها همراه زینب در هجـوم سنگ و آتش بـــودی پـــنــاه بـیپــنــاه الامــانهــا هـمراه زینب روضـههای بـاز دیـدی بـازارهـا، رقـاصـههـا، آوازخـوانهـا
: امتیاز
|
افتتاح کانال سایت آستان وصال در ایتا
با عنایت به درخواست های تعدادی از کاربران عزیز؛ در پاسخ به این اوامر و همچنین جهت تسهیل بهتر برای کاربران؛ کانال سایت در ایتا ایجاد گردید، دوستانی که تمایل دارند عضو کانال باشند در همین جا کلیک نموده و یا از طریق لینک زیر وارد کانال شده و عضو شوند لطفا با نشر و تبلیغ لینک این کانال؛ شما نیز در این خدمت به آستان اهل بیت سهیم باشد
: امتیاز
|
سالگرد شهادت سردار قاسم سلیمانی
در آن غروب آخرین، حماسه شد، سرود شد شهادتین بر لبش، هر آنچه گفته بود شد چه گوشها که تیز شد، به انتظار پاسخش چه کرد هُرم شعلهها، در آن سپیده با رُخَش قرار ماندنش نبود و سخت بیقرار بود که در غلاف صبر و اشک و آه، ذوالفقار بود چه بیخبر، چه ناگهان، چه بیصدا، چه بیامان چه کرد خون پاک او، در آن زمین، در آن زمان کمال معـرفـت فـنا، فـنـای در مسـیر او که حکم عـشق گفته مَن عَـشِقـتُهُ قَـتـَـلتُهُ خطاب میکنم تو را، مخاطب شهید من در این جهان بیکسی، تویی فقط امید من مجاهـدت مسـیر تو، مـقـاومت مـرام تو تو حاج قاسمی و شد، شهید قدس نام تو لطیفِ واژۀ تنت، چو لاله واژگون چرا؟ حروف تن مقطّعه، میان خاک و خون چرا؟ نگاه کن نگاه کن، به جوش من، خروش من علَم نخورد بر زمین، یل علَم به دوش من در آخرین نفس چه شد، که سوخت زخم حنجرت؟! نشست تیر حرمله، یکی یکی به پیکرت سرم فدای آن سری، که از قفا بریده شد فـدای آن تـنی که بین نـیـزهزار دیده شد به پیش چشم خواهری، سکوتِ خنجری شکست سری به روی نیزهها، حرم به خاک و خون نشست علَم که خورد بر زمین، تمام خیمه غصب شد تن شریف بیسری، نصیب سُمّ اسب شد چه کرد شمر بیحیا، به پیش چشم شاهدین چه زخمها که از سنان، نخورد قلب شاهِ دین به اشک چشم گفتهام، که ای رفیق دائمی مکن دریغ چون که تو، نثار حاج قاسِمی
: امتیاز
|
سالگرد شهادت سردار قاسم سلیمانی
برای روح تو، دنیا عجب جای حقیری بود برای تو شهادت آرزوی دلپـذیری بود تمام عمر تو سیر و سلوک و عشق و خدمت شد برایت بین بستر آرمیدن چون اسیری بود جوانی را فدا کردی، شهادت را پسندیدی به تو آنچه نیامد مرگ در دوران پیری بود سرا پا خویش را گرچه نثار راه حق کردی زِ تو یک دست ماند آنهم برای دستگیری بود پس از آنکه تو رفتی، تنگ شد بر عاشقان دنیا تو رفتی بعد تو سید رضیها آمدند آنجا به جای رد پایت ای مسافر! سرو میکاریم تو را ای قهرمان در قصههامان زنده میداریم اگرچه رفتهای، الگوی ما همواره میمانی و فرزندانمان خواهند شد قاسم سلیمانی و فرزندانمان قطعاً سلحـشوران دنـیایند همین مستضعفان میراثدار صبح فردایند ندارد فرق موجِ کرخه پیش چشم ما با نیل که در جنگیم با آن غاصبِ خونخوار اسرائیل بداند باز آمریکا که ما خونخواه سرداریم که ما با قاتلش قطعاً برادر کشتگی داریم به پای امر رهبر تا که جان داریم میمانیم برای این علی، عمار و مقدادیم و سلمانیم رسیده روزهای انتهای ویژه خواریها که کوتاه است آری عمر اینگونه سواریها شما رودید ای مردم، زلال و تازه و روشن شما سیلاید سیلِ غیرت و کابوس اهریمن به فرمان ولی باشید، نصرت زود خواهد بود سپاه ما سپاه حضرت موعود خواهد بود
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تمام خلق را در سایۀ نام تو جا دادهست تویی کاملترین خیر کثیری که خدا دادهست به وصف خُلق و خویت کنیۀ اُمُّ الْهَنا دادهست دليل خلق دنيا را به دست مرتضی دادهست و ما ادراک ما حیدر و ما ادراک ما زهرا مَتىٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهوىٰ، دَعِ الدُّنيا وَ اَهْمِلْها خدا غرق تماشا میشود راز و نيازت را شميم عرش دارد بوى عطر جانمازت را نصيب شيعيان كردی دعای چارهسازت را ندیده هیچکس در حجب و عفت همترازت را کـلیمیها ز نور چـادرت اسـلام آوردند پس از آن بر ولی اللهِ اعظم اقتدا کردند به چشمش دیده «اُمِّ اَیْمَن» اعجاز اجابت را همیشه بردن نامت روا کردهست حاجت را روایت گفته روزی میدهی بر ما شفاعت را قیامت میکند روزی جلال تو قیامت را تو را مادر صدا کردم برایم مادری کردی تمام عاشـقانت را حـسـینی بار آوردی تویی زهرای مشتقگشته از نور خداوندت به جنّت روشنی بخشیده زیبایی لبخندت برای اهل عالم نیست الگـویی همانندت به ما درس کرامت داده خیرات گلوبندت هزاران حاتم طایی فـدای وقـفهای تو گره وا میكـند از كار عـالَـم ربـناى تو
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
محبتی که دو عـالـم نمیشود جـبران یقـین محبت زهـراست در دلِ یـاران نــبــودهایــم بِــوالله شــئِ مــذکــوری که یادِ ما ز ازل بـودهاند این خـوبان صراط، چادرِ زهرا و سایۀ مولاست به ریـشههای هـمین چـادریم آویـزان به او امامِ زمان گفت: اُسـوة حَـسـَـنَه که هست، الگو و سرمشقِ زمرۀ نیکان بـرآورنـدۀ آمــالِ انــبـیــا زهــراسـت هم اوسـت سـلـسـلـۀ اولیاء را مـیزان اساسِ معـرفتِ خـلـقت است این بانو معـارفِ همه خلقـت بنا شد از ایشان نه افـضل است مقامش ز بانوان تنها که برتر است شئونش ز جملۀ مردان سیادتـش ز از ازل فـوقِ اول و آخـر سیـاسـتـش همه را تا ابد کـند حـیران مقامِ عصمتِ او قـلّهایست لا یُدرَک علُوِّ حجّیَتاش حجـة الحـجـج هر آن ولای اوست مسلّط به کلّ موجـودات خلافـتـش ز خـدا مستـقـیم بر همگـان چه رهبری که به حکمش خدا چنین فرمود: اطاعتش به همه واجب است هر دوران وجـودِ اوست تـمـامِ حـقـیقـتِ ثَـقَــلِـین خـلاصـۀ هـمـۀ آلِ عــتـرت و قــرآن هم اوست دختِ نبی و هم اوست کفوِ علی هم اوست جلوۀ توحید و آیتِ سبحـان تمامِ وصفِ جمال و جلالِ حق زهراست همه ظـهـور و بُـروزش مـبـیّنِ مَـنّان ز کـوثـرِ برکـاتـش رسید خیرِ کـثـیر به هیبتِ وَجَـناتـش ز دین بـلاگـردان حلولِ زهـرۀ زهـرا طراوتی جوشان طـلـوعِ جلـوۀ رویش نجابتی رخشان به رقص آمده هر کهکشان ز مقدمِ او به وجد آمده خیلِ فرشته زین رُجحان زکـیـّه، راضـیـه، مـرضـیّه آمده دنـیا خدیجه شادیِ خود را به سجده داد نشان چه دختری که پدر را به سانِ مادر اوست که نـامِ اُمِ ابـیـهـا بـه شـأنِ او شـایـان حیا و عـفـتِ آن ناز دخـترِ خـورشـید نمود پشتِ حجـاب، آفـتاب را پنـهـان نـخـورد رایـحـۀ او بـه مـردِ نــابـیـنـا ندید سایهای از قـامتـش، بجز نِسوان گـواهِ طـولِ نــمــازش تـَوَرًمَ قَــد مـاه دعا و صوم و صلاتش به دوستان غفران نـمـود مـحــورِ آلِ کـســاء را زهــرا به نامِ نامیِ خود ثبت در بهار و خزان همینکه بهجتِ قلبِ رسول شد زهـرا چه نقشهها که کشیدند دشمنان هر آن شدند قـومِ یـهـود و منافـق و مـشرک ز بوسههای پیمبر به دستِ او نِگران ز شرحِ فَقدَ نَبیِّک، همین اشاره بس است ندید روی خوشی بعدِ مصطفی، یک آن تنِ شریفِ پیـمـبر، هنوز روی زمین سقیفه بارِ خودش بست و شد عیان، عصیان قـیامِ فـاطـمی از این به بعـد شد آغاز امامِ جامعه چون گـشت، کاتبِ قـرآن دو دستِ فاتحِ خـیبر به ریسمان بسته شکست بازوی زهرا، ز حملۀ عدوان نه از مهاجر و انصار، یارِ حیدر ماند نه اوس و خزرج و نه مابقیِ مدعیان ز عَهدِ خُمِّ غدیر آن زمان که برگشتند فـتاد دین و خـلافت به دستِ نامردان فدک ربوده شد و بابِ غم گشوده شد و ز رعدِ سیـلیِ ابری سیاه، شد طوفان و ما ز خویش بپرسیم در طریقِ علی که ما کجای مسـیـریم با امـام زمان؟ چـقدر یـارِ وصایـای فـاطـمـه شدهایم چـقدر یـاورِ مـولا شـدیم، ای یـاران؟
: امتیاز
|